باری دوست گرمابه و گلستان من، همان پیرمرد روزگار دیده که چندین و چندین جامه بیشتر از ما پاره کرده است؛ روایت میکرد که روزی و روزگاری سرزمینی بود و مردمان آن سرزمین، عادتهای عجیبی داشتند. چنان که آنان را یکی از عادتها چنین بود که چون دو تن کنار «کرسن» دوغ مینشستند، آن که … ادامه خواندن روایتـی از سـرزمیـن عـجیب
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.